محل تبلیغات شما

بخش اول

مرد تنهای شهر

 

تنها تفریح من شده پیاده روی و گشت و گذار درخیابان

بعد از بازنشستگی تنهاتر از همیشه شده ام.

شاید باید بیشتر با دیگران گفت و گو میکردم ودوستانی پیدا میکردم.

اما من در صحبت کردن خوب نیستم !

خیابان ها تکراری شده ,همان مغازه ها ,  مردمی که بدون هدف فقط راه می روند.

یکی تنها , بعضی ها دونفرهو حتی بیشتر !

یعنی با هم چه می گویند؟

گرفتن دست فردی دیگر چه حسی دارد؟

جوری به همدیگر نگاه میکنند که انگار آخرین باراست که می توانند باهم باشند.

این یکی چقدر به خودش رسیده , حتما جای مهمیقرار دارد ,شاید با رئیسش جلسه دارد.

بهتر است مسیرم را تغییر دهم , جلوتر کودکیگریه می کند.

آن کافی شاپ شاید خوب باشد.

برای ساعتی گذران وقت ظاهر زیبایی دارد وهمینطور بسیار ساکت است،

آن طرف پیرمردی روی صندلی رومه می خواند.

کنار پنجره هم مردی مسن با لباس ارتش درافکارخود غرق شده.

ـ آقا می تونم کمکتون کنم؟

چه صدای قشنگی , یعنی با مناست.

- بفرمایید بنشینید

- بله,چشم.

 

دختر جوان و خوشرویی که اصلا نمیشود به او نهگفت.

با لبخند به سمتم می آید

- چی میل دارید براتون بیارم؟

- قهوه,لطفا.

رفت ,بازیبایی که او دارد باید بازیگر یا مدل می شد,اینجا چه کار می کند.

چه فضای خوبی دارد اینجا.

پیرمرد روی صندلی صفحه رومه اش را عوض نمیکند.

.

برای خواندن داستان لطفا فایل آن را خریداری کنید

برای خرید از دکمه زیر استفاده کنید



دختری که دیگر نبود

پل کارگاهی و پل داربستی چه کارایی هایی دارند؟

مادربزرگ من فضایی است...

روی ,شاید ,صندلی ,ها ,کند ,هم ,روی صندلی ,پیرمردی روی ,یعنی با ,می کند ,کنم؟ چه

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

angopade nenebappi وبلاگ آموزش ابتدایی منطقه زواره liosculense tropamkakcae اجرای تاسیسات و لوله کشی کتابدارِ اطلاع ‏رسان hagatochen Doug's game cartioturno